۱۴ مهر ۱۳۸۷

passion

خسته بودند وخیلی زود خوابیدند.هر چند زن بیشتر از بوسه و نوازش می خواست اما خستگی او را درک می کرد.یک ساعت بعد از خواب پرید در حالیکه کاملا حس می کرد خیس است.نگاهی به مرد که بنظر می رسید به خواب عمیقی فرو رفته باشد انداخت.بلند شد و به آشپزخانه رفت تا آبی بخورد و از فکر بیدار کردن مرد بیرون بیاید.عطشی شدید داشت که رهایش نمی کرد.به تخت برگشت.به محض اینکه روی مرد خم شد و لبان داغش را بر گونه ا ش گذاشت مرد چرخی زد و تن پر خواهش زن را در آغوش گرفت...کمی بعد هر دو سرمست از عشق نا هنگام به خواب شیرینی فرو رفتند.