۱۸ مهر ۱۳۸۷

حرفای رمانتیک من و نانا

نانا بهم میگه تو یکی از شاهکارای آفرینشی که سر راه من قرار گرفتی!می گه تو چه پیشم باشی چه نباشی چه تو خواب چه بیداری و وقتی بهت فک می کنم در همه حالی برام لذت بخشی.می گم اگه دیر بجنبی می رم لز.بین میشما!بینمون خیلی فاصله افتاده.می گه آره میدونم.منم دلم خیلی برات تنگ شده.امروزم که مامیش اینا اومدن خونش و معلوم نیست تا کی هستن.حتما بعدشم می خواد بره شهرستان به کارای کارخونه برسه.بعدشم که برگرده باز من دقیقا همون موقع پریود می شم!این چه اوضاعیه؟!شده قضیه ی "آقای م.." که همش درگیر کارش بود.البته اون خیلی قضیه ش فرق داشت و هر روز به قول خودش عین مارکوپولو اینور اونور بود.خوب دلم خیلی تنگ شده.از خوابایی که میبینم معلومه دیگه.همش خواب بوس و بغل میبینم.بهش می گم الان رفتم موهامو یه کم کوتاه کردم خوگشل شدم دلت آب.می گه بد جوریم داری دلمو آب می کنی دختر کوچولوی من.من به اندازه ی کافی دلتنگت هستم!می گه دوس داشتم بچه بودی همه جا باهام بودی.هر جا می رفتم می بردمت.می گم حالا چرا بچه؟می گه دوس دارم همش بغلم باشی.