۱۵ آذر ۱۳۸۷

من اومدم!

بعد از بیشتر ازیه ماه آپدیت می کنم!
یه مدت که وارد بلاگر نمی تونستم بشم برای همین آپدیت نمی کردم ولی حالا بالاخره تونستم بیام اینجا.اینکه دفعه ی بعدم بتونم یا نه نمی دونم.الانم ذهنم متمرکز نیست و نمی دونم چی بگم.فقط اینکه خیلی کارم زیاده و صبح می رم و گاهی ساعت نه شب می رسم خونه.
یه شب همین هفته ی پیش بود که ازسر کار که اومدم سر شام یهو زدم زیر گریه!اون هفته وبخصوص روز خیلی بهم فشار اومده بود تمام مسوولیت ها به دوش من بود و من دست تنها بودم.مدیره هم یه سری کار دیگه به من می داد و من یه سر داشتم و هزار سودا.ازم توقع بیشتر هم داشت تازه!!نمی تونست بفهمه و متوجه باشه که من این همه کار رو دارم یک تنه انجام می دم و صدام درنمیاد.منم اونشب بهش یه جورایی تو حرفام گفتم که من به همه ی کارها یک تنه نمی رسم تازه انتظار داری فلان کار رو هم من انجام بدم؟!
خلاصه یه وضعی داشتم.اون روز صد بار خواستم گریه کنم.دیگه سر شام نتونستم و کنترلمو از دست دادم.
الان از اون روز وضعم بهتر شده.حرفای اونشبم روش تاثیر گذاشت و فرداش خیلی سعی کرد از دلم در بیاره.
اینم از زندگانی کاری ما!
فقط جمعه ها رو دارم که اونم اکثرا یا مهمونی هستیم یا مهمون داریم.
امیدوارم یه بار دیگه بیام اینجا و درست و حسابی حرف بزنم.خیلی حرف دارما.خیلی.اما فعلا بماند.