۳۰ اسفند ۱۳۸۷

HAPPY NEW YEAR

یه سال دیگه گذشت.
ناگهان چقدر زود دیر می شود.
سالی که گذشت واقعا برای من زود گذشت.برام سال پر تلاشی بود.فقط یادم میاد که کار کردم.صبح زود رفتم شب اومدم.بیشترین چیزی که ازش یادم میاد همینه.
و البته درست تو اسفند ماه سال قبل و نزدیک عید بود که با نانا آشنا شدم.و درست از هفتم فروردین پارسال بود که همه چیز کم کم شروع شد و تا الان ادامه داره.
امروز تا لحظه های آخرم مشغول کار بودم و ریخت و پاش های بعد ناهار رو از آشپزخونه جمع می کردم.امروز از بعد از صبحونه کار کردم تا همون دقایق آخر.اما در اون دقایق به خودمم رسیدم و چند دقیقه ای جلوی آینه خودمو خوشگل کردم و لباس خوشگل پوشیدم.
بعد از سال تحویل خاله اینا اومدن و یه کم نشستن بعد باهم رفتیم دیدن مامان بزرگ.
مامان بزرگی که هر سال که سالم و روبه راه بود به همه عیدی می داد خودش سبزه سبز می کرد پذیرایی می کرد.اما حالا عین بچه کوچولوها شده.
پرستارش ازمون پذیرایی کرد.بعدم خیلی زود خسته شد و خوابش گرفت که مااومدیم و در واقع خونه دایی رفتیم.
اما تا برگشتیم برامون مهمون اومد.یه کم حالگیری بود چون می بایست وسایلمون رو برای مسافرت فردا جمع می کردیم و مامان غذای فردا تو راه رو درست می کرد.
اما خوب بود که اونا هم اومدن.
فردا می ریم شمال.دلم خیلی مسافرت می خواست.مامان اینا که آخر بهمن رفته بودن کیش و من نتونسته بودم برم.الانم فقط این یه هفته رو تعطیلم و بعد باید برم سر کار!
دیگه رسما بزرگ شدم!
چقدر بزرگ بودن سخته!